اخبار ۰۸ مهر ۱۴۰۲ - 12 ماه پیش زمان تقریبی مطالعه: 0 دقیقه
کپی شد!
0
لیلی گلستان:

برخلاف باور مردم سهراب سپهری اصلا فقیر نبود، او پرفروش‌ترین نقاش قبل و بعد از انقلاب است/ یک بار احمد شاملو نشئه و بی‌حال داخل جوی آب افتاده بود، نمی‌شد از او خوشت بیاید/ هرکس از ایران رفت دیگر نتوانست کار خوبی انجام دهد، از پدر من تا اسماعیل خویی و شهید ثالث/ مادرم زن عجیبی بود، پذیرفته بود که شوهرش عاشق فروغ فرخزاد است

گفت‌وگوی جالب توجه و پرحاشیه لیلی گلستان مترجم و گالری‌دار درباره سهراب سپهری، احمد شاملو، پدرش ابراهیم گلستان و برخی دیگر از روشنفکران ایرانی (قسمت اول):

این تصور عامه مردم کاملاً غلط است که سهراب سپهری فرد فقیری بود. او اصلاً فقیر نبود و قطعاً پرفروش‌ترین نقاش قبل از انقلاب به حساب می‌آمد. الان هم گران‌ترین نقاش است. در آخرین حراج تهران کارش ۲۱ میلیارد تومان فروخته شد.

یک بار احمد شاملو به سهراب سپهری انتقاد کرد که نمی‌شود سر آدم‌های بی‌گناه را لب جوی ببرند و شاعر دو قدم پایین‌تر بایستد و توصیه کند که آب را گل نکنید. شاید حسادت شاملو به سهراب هم در این حرفش دخیل بوده. یک بار دیدم احمد شاملو نشئه و بی‌حال در یک جوی آب پرلجن افتاده است. آنجا فهمیدم هیچ وقت نمی‌توانم از این آدم خوشم بیاید. حالم بد شد و برگشتم خانه. ولی سهراب سپهری خیلی سلامت بود. حتی سیگار هم نمی‌کشید.

امروز کارهای زیادی به نام سهراب سپهری خرید و فروش می‌شود که جعلی است ولی اصلاً نمی‌شود آن را از اصل آثار سهراب تشخیص داد. سهراب برای دیوار خانه ما یک نقاشی بزرگ کشید. مته برقی و پیچ آوردیم و خودش دیوار را سوراخ و نقاشی‌اش را آویزان کرد. چند سال بعد آن را با یک قیمت خیلی زیاد در حراج تهران فروختم و با پولش آپارتمان خریدم. الان بانک مرکزی باید مجموعه فوق‌العاده‌ای از کارهای سهراب داشته باشد. بانک صنعت و معدن برخی از آن کارها را دارند یک نفر که به بانک صنعت و معدن رفته بود زار زار گریه می‌کرد که میخ را به بوم تابلوی سهراب زده‌اند. سنگینی تابلو باعث شده بوم نقاشی سهراب جر بخورد. یک نقاشی خیلی قشنگ از سهراب سپهری هم در ساختمان مرکزی بانک صادرات خیابان سمیه است.

این خیلی عجیب بود که پدرم در صد سالگی مصاحبه کرد و گفت من یک مارکسیست هستم. حتی نمی‌گفت یک سوسیالیست. می‌گفت من مارکسیستم. من هم مصاحبه کردم و گفتم ابراهیم گلستان مثل یک آش شله قلمکار است که اگر آن را بخورید دلتان درد می‌گیرد. واقعا هم همین بود. تناقض داشت. البته خودش این فکر را نمی‌کرد اما پر از تناقض بود. آیا می‌شود کسی در آن خانه بزرگ و عجیب زندگی کند و بگوید من یک مارکسیست هستم؟! بار اول که خانه را دیدم گفتم شما یک نفر در خانه‌ای به این بزرگی چه می‌خواهید بکنید؟! در انگلستان به خانه پدر من می‌گفتند قصر دراکولا. به تاکسی که آدرس را می‌دادم راننده تاکسی مدام معذرت خواهی می‌کرد و می‌خندید. ابراهیم گلستان در ۵۰ سال دوم زندگیش هم هیچ کاری نکرد. دلم از این می‌سوزد که نه فیلم ساخت و نه چیزی نوشت. البته هر کس از ایران رفت همین شد. امیر نادری فیلم خوب ساخت؟! اسماعیل خویی شعر خوب گفت؟! فیلمی که سهراب شهید ثالث ساخت فیلم خوبی بود؟! از بابای من بگیرید تا بقیه هر که رفت کاری نکرد. گلی ترقی هم اگر خوب ماند به خاطر این بود که زیاد به ایران می‌آمد و رابطه‌اش را قطع نکرده بود.

پدرم به خاطر همان یک هفته، ده روزی که او را زمان شاه به خاطر فیلم اسرار گنج دره جنی دستگیر کردند از ایران رفت. نه شکنجه‌اش کردند نه فشاری بود. اما عمیقاً به او برخورده بود. می‌گفت از صبح تا شب صدای شکنجه می‌شنیدم. فریادهای شکنجه رویش اثر گذاشته بود و این علت رفتنش از ایران بود. اما نباید می‌رفت. نباید بهش برمی‌خورد. با آن همه آدم آن کارها را کردند و همچنان می‌کنند. اما ماندند و ماندیم. مادرم زن عجیبی بود. پذیرفته بود که شوهرش عاشق فرد دیگری یعنی فروغ فرخزاد است. پدرم عاشق مادرم هم بود و دائم هم قربانش می‌رفت. اما عاشق فرد دیگری هم بود. بزرگ که شدم به مادرم گفتم چون ضعیف بودی و نمی‌توانستی مانع شوی اجازه دادی. اما حرفم را قبول نداشت. من به عنوان دختری جوان ضربه بدی خورده بودم.

مطالب مرتبط
  • نظراتی که حاوی فحش و افترا به هیچ عنوان پذیرفته نمیشوند
  • حتما با کیبورد فارسی اقدام به ارسال دیدگاه کنید فینگلیش به هیچ هنوان پذیرفته نمیشوند
  • موارد درگیری با کاربران در پاسخ به نظرات دیگر کاربران پذیرفته نمی‌شود.
نظرات

دیدگاهتان را بنویسید!

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *